دل خوشی ام این بود که حاجی گشته ام! روزی که دلم با مغزم به دور از احساسم و عواطفم به بحث نشست، تازه فهمیدم که چه حجّی حاجی!کجای کاری که حج رسیدن به خداست!کجا به خدا رسیدی؟عقلم دادی سرِ دلم کشید و گفت: چرا خودت را به نادانی میزنی؟
دلم بغض کرد: خب نادانم! ولم کن دیگر!
عقلم بر سر حرفش ماند و گفت خدا را بشناس و بعد احرام ببند.
دل هم قهر کرد و گفت: احرام بسته خدا را میشناسم!
دل شکست روزی که دید، حج دیدارِ خداست! تازه دانست چقدر بی خردیست، قبل از شناخت خدا، به دنبال حج بروی...حجت قبول حاجی عقل و دلی...