سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...

دل خوشی ام این بود که حاجی گشته ام! روزی که دلم با مغزم به دور از احساسم و عواطفم به بحث نشست، تازه فهمیدم که چه حجّی حاجی!کجای کاری که حج رسیدن به خداست!کجا به خدا رسیدی؟عقلم دادی سرِ دلم کشید و گفت: چرا خودت را به نادانی میزنی؟

دلم بغض کرد: خب نادانم! ولم کن دیگر!

عقلم بر سر حرفش ماند و گفت خدا را بشناس و بعد احرام ببند.

دل هم قهر کرد و گفت: احرام بسته خدا را میشناسم!

دل شکست روزی که دید، حج دیدارِ خداست! تازه دانست چقدر بی خردیست، قبل از شناخت خدا، به دنبال حج بروی...حجت قبول حاجی عقل و دلی...