گاهی خودم را به جای مادرم، حوّا میگذارم...من چقدر از چیز های که خدا گفتت دوری کن، دوری کرده ام؟ چطور به خودم حق میدم اما به مادرم نه؟ اصلا تقصیر او نبود!او نمونه ای از رفتار ما بود... دخترانی حرف گوش نکن!
تا به حال خودت را جای پدرت، آدم گذاشته ای؟ وقتی عشقت، همسرت، تنها رفیقت در چشمانت نگاه کند و سیبِ درختِ باغِ همسایه را طلب کند، چه میکنی؟ از دیوار بالا میروی، از بلند ترین شاخه، زیبا ترینش را میچینی وفرار میکنی! آدم نمونه ای از رفتارِ پسرانش بود! پسرانی حرف گوش کن!
چقدر جالب! هر روز، هزاران نفر از ما آدم و حوّا میشویم! فقط کسی نمیفهمد! فقط میگوییم پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت... من هر روز فردوس برین را به چه میفروشم؟ به لبخندی؟ به نگاهی؟ به ریالی؟ به دلاری؟
تقصیر مادرم نبود...
تقصیر پدرم هم نبود...
سیب، انتخابِ همه ی ما بود...