آمدم از دست تو گیرم نمک
آخر این قصه تو داری فدک
قصه از آن روز شنیدن گرفت
فاطمه آمد به جهان شگفت
فاطمه دردانه ی احمد که بود
میخ در و سینه ی زهرا کبود
تیغ عدو فرق علی را درید
جام بلا قلب حسن را ندید
کرب و بلا، دشت بلا، پر ز خون
آب فرات، پر ز عطش، پر ز خون
دست جدا از تن سقای او
راس جدا از تن عباس کو؟
عمه سادات دلش خسته شد
آمد و هفتاد و یاری نشد
شمر لعین راس برادر ربود
زینب نالان دل عالم ببُرد
آمدم از دست تو گیرم نمک...