سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...

هذا یَوم الجمعه و هُو یومک یتوقع فیه ظهورک...

دیدی؟ اصلا خودت گفتی امروز انتظار ظهورت را داشته باشم! من منتظرم! اصلا مگر قول ندادی بیایی؟ 

دوست دارم پاهایم را به زمین بزنم و بلند بلند گریه کنم! بعد نِق بزنم پاهایم را محکم به زمین بگوبم و بروم یک گوشه به حالت قهر بشینم! مثل بچه ها که جلوی مغازه ای می ایستند تا برایشان آن اسباب بازی را نخری آشتی نمیکنند!

من هم میخواهم قهر کنم و یک گوشه بنشینم! چرا نمی آیی؟ اصلا خدا قول داده است!این همه سال رفته ای و با ما قهر کرده ای چرا؟اصلا ما بد!تو که خوبی بیا! من از دست خودم خسته ام!تو را می خواهم!تو همه ی نداشته های منی...