سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...
نظر

باران! بر خستگی هایم ببار! باران! بر تنهایی هایم ببار! باران! سر سیاهی های این شهر ببار! باران! بر تنهایی هایم ببار! باران! بر من و دنیایم ببار! باران! تو رحمتِ خدایی! باران! تو صدای پای خدایی! باران! تو باران باش! تو پاک کن مرا! کمی شبیهِ زهرا (س) کن مرا! باران! عطرِ خدا را برایم بیاور! باران! تو باش! تو جایِ آن کسی که نیامده هنوز بیا!


دل خوشی ام این بود که حاجی گشته ام! روزی که دلم با مغزم به دور از احساسم و عواطفم به بحث نشست، تازه فهمیدم که چه حجّی حاجی!کجای کاری که حج رسیدن به خداست!کجا به خدا رسیدی؟عقلم دادی سرِ دلم کشید و گفت: چرا خودت را به نادانی میزنی؟

دلم بغض کرد: خب نادانم! ولم کن دیگر!

عقلم بر سر حرفش ماند و گفت خدا را بشناس و بعد احرام ببند.

دل هم قهر کرد و گفت: احرام بسته خدا را میشناسم!

دل شکست روزی که دید، حج دیدارِ خداست! تازه دانست چقدر بی خردیست، قبل از شناخت خدا، به دنبال حج بروی...حجت قبول حاجی عقل و دلی...


پس از آفرینشِ جهان، خداوند آدم را آفرید... حوا آمد... سیبی و درختی و شیطان!

حوا بود و آدم و سیبِ نخورده و بهشتِ تبعید شده!

اگر تبعیدگاه این است و تبعیدی وضعش اینگونه، پس شهر و خانه ای که از آن رانده شدیم چه بود؟ پس بهشت چه هست؟!

ما تبعیدی های فراموشکار، الست را فراموش کردیم؟ تبعیدی و دوران محکومیت و این همه جنایت در تبعیدگاه؟


نظر

صدای پای خدا را شنیدم! شبیه چِک چِکِ باران بود! عطرش همه جا پیچیده بود. شبیه عطرِ کاهگِل! تابحال عطر کاهگِل را استشمام کرده ای؟ همان عطرِ دستانِ پیرمردِ روستای پایینی که سقفِ خانه ی همسایه ی نابینایش را کاهگِل میکرد برای زمستان!

صدای پای خدا را شنیدم! شبیه نسیمِ سحرگاهی بود! عطرش همه جا پیچیده بود! عطر محبوبه شب میداد! تا بحال عطرِ محبوبه ی شب را استشمام کرده ای؟ همان عطرِ چادر نمازِ پیرِزنِ روستای بالایی را میداد که نانِ شبش را با کودکانِ یتیمِ همسایه اش قسمت کرد تا گرسنگی شیرِ مادرِ تازه فارغ شده را خشک نکند!

صدای پای خدا را شنیدم!شبیهِ...


نظر

خدایا شکر...

بخاطر چه؟ خب خیلی چیز ها! مثلا همین که نفس می آید و میرود! قلب می تپد و می تپد! غذایم را خودم می خورم! آب دهانم را می توانم قورت دهم! مغزم سالم است! و...

روزی چند بار میگویم تو را شُکر؟ یک بار؟ دو بار؟ ده بار؟ صد بار؟

این همه بیماری و درد و نقص در دنیا هست و مگر چند تایشان را دارم؟ برای نداشتنِ این همه درد، چند بار تو را شُکر کرده ام؟ چند بار برایت سجده کرده ام؟

من چقدر بد هستم! چقدر بد!

خدایا شُکرت...