سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...
نظر

آمدم از دست تو گیرم نمک

آخر این قصه تو داری فدک

قصه از آن روز شنیدن گرفت

فاطمه آمد به جهان شگفت

فاطمه دردانه ی احمد که بود

میخ در و سینه ی زهرا کبود

تیغ عدو فرق علی را درید

جام بلا قلب حسن را ندید

کرب و بلا، دشت بلا، پر ز خون

آب فرات، پر ز عطش، پر ز خون

دست جدا از تن سقای او

راس جدا از تن عباس کو؟

عمه سادات دلش خسته شد

آمد و هفتاد و یاری نشد

شمر لعین راس برادر ربود

زینب نالان دل عالم ببُرد

آمدم از دست تو گیرم نمک...


نظر

تو روضه ی مجسم مایی مدافع زینب

دوباره اکبرِ اربا مقابل زینب

صدای روضه ی دست عباس می آید

شبیه روضه ی علقمه، محافظ زینب

سرت چو اربابت بریده از قفا گشته

چقدر بالا رفته سر مرادف زینب

قنوت هر نماز تو حتما شهادتت بوده

که سر بریده ی بی دست در مشاهد زینب

شهادتت شهد کامت چون تو هم دیدی

ما رایت الا جمیلا مطابق زینب


کاش در کرب و بلا باران ببارد

زیر سقف آسمان نالان ببارد

کاش زینب گریه هایش با صدا بود

در کنار قتلگه نای نوایش بی نوا بود

کاش در تنهایی لیلا شریک غم بمانیم

در غروب نینوایی ها شریک هم بمانیم

کاش مرگ همساییه اینها نمیشد

زینب از داغ دلش همسایه ی اینجا نمیشد

کاش در کرب و بلا باران ببارد...


باز هم بار دگر نوبت ما شد

این بار صف کرب و بلا قسمت ما شد

ما نفس خود اینبار به قربانگه عشاق

بردیم که اینبار علم همت ما شد

ما پرده دری پیش شما یاد نداریم

گردن بگذاریم که سر شوکت ما شد

سر ها هم صف بسته و پاها همه محکم

شاید که شبی بی سری اش قسمت ما شد