سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...

دست کَرَم خدا باز شده و من هنوز اندر خَمِ کوچه ی سرگردانی خویش ام!

ترسم از روزی که منادی بانگ برآرد که ایها الناس!بگوش باشید و بهوش باشید عید سعید فطر است...

عید فطر بیاید و من هنوز دستم خالی از این خوان کرم باشد...

خدایا!کریما! رحیما! اَنیسا! 

چگونه بگویم اللهم لَکَ صُمنا

و علی رِزقکَ افطرنا

و علیکَ توکنا

چگونه بخوانمت که بنده نفس بوده ام

چگونه بخوانمت که گاهی روزه هایم از سَرِ غرورم بود نه بندگی ات

چگونه بخوانمت که گاه روزه ام را با گوشت برادر مومنم افطار کرده ام

چگونه بخوانمت که جای توکل به تو نگاهم به دست بندگانت خیره است

کاش قبل از قدر، قدر بندانم...

کاش در قدر کمی کمتر شرمنده باشم...


نظر

رمضان آمد و یا رب دلِ من با او رفت...

از برای سحر و ذکر لبِ یا هو رفت...

رمضان آمد و ترسم به سلامت نرسم...

به تمام کَرمِ سفره خوانت نرسم...

دلِ من تنگِ برای سحر و افطارش...

ربنا و و سحر و جوشن و قرآن به سَرش...

تا کریمان کرمی سمتِ منی فرمایند...

دلِ من خوش به دعای سحری فرمایند...


سفره افطار خدا پهن است... سفره ام را جمع میکنم... دانه دانه و تک تک... میروم سرِ سفره ی خدا مینشینم... سفره اش عجیب دلم را میبرد... نان و ریحان پنیر... 

چقدر شبیه آن سفره ایست که سهراب میگفت: مادرم ریحان میچیند... نان و ریحان و پنیر...

شاید مادرها فرشته هایی هستند که خدا روی زمین فرستاده...


آماده شدی بهر بهارِ دل و قرآن

آمد به جهان مهدی دلدارِ حبیبان

آماده شدی بهر سحر، سفره افطار

یک بار دگر صوت دل انگیز عزیزان؟

آماده شدی جشن پدر گشتن حیدر

آماده شدی اشک سحر بهر یتیمان؟

بشکست دلت وقت مناجات سحرگاه؟

کردی تو دعا بهر ظهورش به خدایان؟

گفتی به خدا روز ظهورش برساند؟

شاید که رسد لحظه ی دیدار مریدان!

آماده شدی بهر سحر، گریه و ناله؟

آماده شدی بهرِ بهارِ دل و قرآن؟


اشبه الناس به پیغمبر بود

وارث مشق شب حیدر بود

جلوه ی حیدری احمد بود

باعث فخر خدای احد سرمد بود

مژده روح الامین، بودش بود

بود او حُسن حسین بودش بود

از جوانیِ رُخِ فخرالعرب بود که بود

روز میلاد علی جان به طَرب بود که بود....