سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...
نظر

آسمان بار دگر در پیچ و تاب است

زمین از داغ او حالش خراب است

کاش آن لحظه قیامت میشد

خون تو خون خدا، بر او حرام است

گاهی زمین عطرش بهشتی میشود

حس نشستن در حرم احساس ناب است

شام بلا با زینبِ حیدر چه کردی؟

قلب تمام عرشیان بحرش کباب است

شرمنده ی روی حسینش شد لبالب

یک یاس از گلهای باغ او شراب است...


نظر

گاهی ذهنم پریشان میشود. آنقدر که دلم میخواهد کسی پاک کن در دست بگیرد و پاک کند مغز خسته ام را. وقتی روی تل زینبیه می ایستم، وقتی نگاه به گنبد میکنم، نیاز به عینک نیست. تصویر واضح است. آنقدر واضح که جایی میان سینه ام درد میگیرد. یک سوال! درد چه کسی بیشتر است؟ حسین (ع) که در تیم روز تمام عزیزانش را مقابل چشمانش ذبح کردند، یا زینب که بالای تل به تماشا نشست پرپر شدن گلهای باغ پیامبر را؟ درد حسین (ع) بیشتر بود که سرش را داد یا زینب که به تماشا بود؟ آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم، اخساس سوختن به تماشا نمیشود.... اما ذهنم بازی در می آورد.  ذهنم درد دارد! میگوید باور نکن! میگوید روزی هزار بار برای زینب تصویر تک تک عزیزانش زنده میشد..  روزی هزار بار حسینش را سر بریدن دیده! جایی میان سینه ام موافق است... یکی رفت و تمام... یکی ماند و روزی هزار بار مُرد... درد دارد... بالای تل به تماشا نشستن هم درد دارد... عزیز جانت را سربریده بر بالای نیزه قرآن بخواند درد دارد.... مادر را میان آتش در و دیوار ببینی درد دارد... پدر را فرق کشسته میان در ببینی درد دارد... برادر را میان حجره جگر پاره ببینی درد دارد... اما درد این است که شش ماهه برادرت را سر نیزه تماشا کنی... شبه پیمبر به نیزه تماشا کنی... صورت پدر را در چهره ی عباست بر نیزه ببینی... پسرانت... یادگار برادر بزرگت... همه ی مردان خانواده ات را چهل روز مقابل چشمانت به نیزه ببرند... هل هله کنند... میشود بگویم خوش بحالت حسین جان (ع)! نبودی ببینی زینب چه کشید... 

میشود کسی به من بگوید درد کدام کمتر است؟ آن که رفت... یا آن که ماند؟


عمو که سقا نبود، سردار کربلا بود

عموی من تو خیمه، همبازی ماها بود

عموی من یه دل داشت، قد تموم دنیا

کنار بابا جونم،  یک رنگ و بی ریا بود

وقتی عمو نیومد، دل علی سر اومد

رفتش با بابا صحرا، حرمله بی حیا بود

عموی من همیشه، دلش پیش ماها بود

وقتی که رفت بی آب، سکینه بی قرار بود

عمو که رفت پی آب، ولی دیگه نیومد

خوب میدونم عمو جون برا بابام پناه بود