سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...

در ماتم حسین خاکستر نشین شدیم

پیراهن سیه به تن عجین شدیم

در آستان مطهرت شبیه خادمیم

بنگر عزادار اشرف اولاد آدمیم

این نغمه از بهشت برین گشته مرتشع

ای جامع جوانب ایوب مُرتفع

بعد از دو ماه عزای حسین و برادرش

یک دست پوشیده سیه بهر ماتمش

از بس خدا دلش خون شدست هم

آرامش و قرار همه بی قرار و کم

ای روزهای گذشته سفر کنید

از آبروی رفته ی خود بی خبر کنید

این روز ها عرش خدا هم مزیّن است

بر نام آسمانی احمد مُهَیمَن است

داغی که بر دل دنیا نشسته است

با رخصت از خدای خودش هم شکسته است

پیراهن عزای خودت را رها نکن

در گوشه ی صندوق خانه فنا نکن

بعد از دو ماه گریه و عزا

در حجله هیات عشاقِ در خفا

بگذار لباس سیاه در بَرِ کفن

تا آبرو شود آن گریه بر حسن

سید نباش، سبز به تن کن که موسم است

آماده باش نوبت اشعار میثم است

دستی بزن که صور دمیدست بر جهان

جانِ برون رفته به عالم شده جوان

کسرا به لرزه و خاموش آتشی

مسجودِ عرشِ خدا به شوکتی

فریاد زد عزازیل و الفرار

ای وای رسیده موسم الحذار