سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...

هیاهویی به پا شدست. گقته اند نزدیک است و تا ساعاتی دیگر میرسد. همه بی تاب هستند. هر کسی به کاری مشغول است. آنقدر آمدنش همه را خوشحال کرده که از بی خبر آمدنش گِله نمیکنند. بالاخره عمه است دیگر... دلِ آدم برایش تند تند تنگ میشود...

عمه ام مهربان است! لبخند هایش زیباست! با اینکه مجرد است و بچه هم ندارد، اما وقتی می آید همه بچه ها شادی میکنند! خیلس نماز هم می خواند! اما بچه ها از لای در نمازش را هم تماشا میکنند و خسته نمیشوند! میداند که چقدر دوستش داریم!

فقط نمیدانم چرا گاهی درد میکشد... فکر کنم عمه مریض شده... بغض میکنم! همه بغض میکنند... عمه آمد ولی مریضش کرده اند... عمه جان! زود خوب شو!

مقدمت مبارک است به شهر قم! همیشه مبارک بوده ای و فخر کویرِ کوچک قم! امروز عمه ی امام جواد (ع) شهر ما را مفتخر به قدومش نمود!مبارک باد این روز و مبارک باد این شهر که زایر هر روزه اش یاسِ نرگس است...