سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرک نویس من

شعر نمیگویم! شعر گفتن را دوست دارم... کاش شاعر شوم از برای دربارِ خداوندگار...
نظر

حسینی که باشی، فرقی ندارد هی?ت را کجا بر پا کسی... فرقی ندارد چه زمانی باشد... حسینی که باشی، آدمیت را بلدی! خوبی کردن را بلدی!دلت پر میکشد دست ناتوانی را بگری!

گاهی حسینی بودن، بشقاب غذاییست که در دست مظلومی میگذاری! مهم نیست این مظلومیت از سر جنگ باشد یا سیل! حتی زلزله! حسینی که باشی، بیست و هشت صفرت را هم عاشورا میگیری! هی?ت را میان زلزله زدگان، نذری را در دست کودکی میگذاری که مادرش هنوز زیر آوار مانده و چند صباحی گرسنه است... شاید هم خودت کنارش بنشینی و برایش قاشق را هواپیما کنی و بوی مرگ را برایش پس بزنی! آخر رسم مریدی است که همانند مرادت باشی! آخر سالها گریه کرده ای برای سه ساله ای که کنج خرابه ها مهمان بود و مهمان نوازی ندید! آخر خدا به عاشقان رحم کرده تا در خرابه ها دنبال کودکان بدوند و دلشان را آرام کنند!

حسینی که باشی، فرق ندارد موکبت را کجا بر پا میکنی و چه روزی! کربلا باشی یا مشهد شاید کردستان! مظلوم که ببینی دلت میرود کربلا! مظلوم که ببینی دلت میرود مدینه! دل است دیگر... شوق پرواز دارد! جَلد شده است! با هر غزلی غزال میشود سمت کربلا!

اجرتان با امام.... نه! اجرتان با مادر عزادار محرم و صفر! اجرتان با مادر پهلو شکسته! اجرتان را او میدهد، میدانی چرا؟ چون میان درب و دیوار بودن را خوب میشناسد... اجرتان با مادر مظلومه ی امام حسین ع...

خدا قوت دهد به دستهایتان که مرحم زخم کردستان شد! که مرهمِ زخمِ تنِ کردستان، پاره ی تن ایران شد... خدا برکت دهد به مالتان که شاید کم، شاید زیاد، مرحم شد بر زحم های به جا مانده از خشم طبیعت... 

خشم نه! شاید قهر، شاید درد... چه کسی میداند چه؟! مهم این است که میدانم، هر که حسین ع را میشناسد، توانِ نشستن و دیدن دردتان را ندارد!

خدایتان قوت غیور مردان و شیر زنان سرزمینم!